روایت خاطرات
به روایت مرحوم رمضانعلی نویدان بازقلعه،(درکتاب سیمای سنگر سال ۹۴)کشاورز ۸۳ ساله: مال الاجاره ما ۴۷ قوتی (هرقوتی۳۳کیلو) بود یک سال من ، ۴۶ قوتی تحویل مالک دادم ویک قوتی کم آوردم.
ارباب یا کد خدا «یداله دادرس» که خود ساکن بازقلعه بود به مالک «محمدخان اکبر» خبرداد. با نظر او برایم اجرائ صادر کرد و مأمور برای دستگیری من به خانه ما آمدو من چون هیچ توان پرداخت نداشتم، از کتک خوردن و زندانی شدن هم می ترسیدم بادیدن مأمور فرار کردم و در پشت بام میان سرچینا (ساقه های دانه گرفته برنج که مخصوص خوراک دام است) پنهان شدم. این فرارو گریز مدتها ادامه داشت به طوری که از ترس، سرو صورتم را هم اصلاح نمی کردم و ریشم خیلی بلند شده بود. روزی که برای کاری ضروری مجبور بودن به «سنگر» بروم سوار «ناو» شدم تا از سفیدرود عبور کنم ، به محض پیاده شدن از ناو گرفتار مأمور شدم او با همان ریش بلند مرا شناخت دستم را گرفت و با خود به ژاندارمری که ساختمانش وصل به ساختمان شهرداری سنگر بود برد. شب را در بازداشت بودم. صبح مرا با یک نفر رعیت دیگر «دست بند»زده بیرون آوردند که به رشت ببرند، دربیرون آقای کربلایی نیکبخت، یکی از معتمدین بازار سنگر مرا دید و شناخت، جلو امد اول کمی حال مأمور را پرسید بعد گفت: چرا این هارا دستبند زدید؟ مأمور گفت: دستور است ومن باید اجرا بکنم.
کربلایی نیکبخت گفت: این درصورتی است که شخص نا آشنا باشد. من ضمانت هر دو نفررا می کنم، که اگر هر کدام اینها از شما جدا شوند، به جای انها مرا دست بند بزنید اینها ابرومند هستند. جلوی مردم خجالت میکشند. اگر شما معذور هستید، کلید را به من بدهید، من باز میکنم هوا هم سرد بود ما از سرما می لرزیدیم با دست بند هم مشکل بیشتر شده بود. دست ما باز شد و یک راست مارا بردند زندان من ۲۷ روز زندانی کشیدم تا اینکه به قید ضمانت ازاد شدم. از من سند محضری گرفتند که سال بعد آن را بپردازم.
http://bazghaledezh.blog.ir/